روزهای آفتابی...شبهای مهتابی

  • خانه 

دلتنگ بابا

27 دی 1403 توسط mahtab

امسال روز پدر حس گریه داشتم نمیدانم چرا!
رفته بودم بیرون داروها ی مادرم را بخرم …
حواسم رو مولودی به خودش جم کرد
علی مولا علی مولا….علی مولا
گل فروشی سر کوچه شلوغ بود همه برای پدرهاشون گل میخریدن و یه کم اون طرفتر شیرینی فروشی صفی شده بود .باورتون میشه ! شیرینی فروشی صفی 😍
یه آن به خودم گفتم
چرا ما بابا نداریم ؟ بغض کردم وتوی دلم گفتم …خوش بحالتون بابا دارید …
بابا جان آسمونی ام
سالهاست که لبخند قشنگت ، خنده های از ته دلت رو ندیدم
زود رفتی بابا..
خیلی زود …
حتی فرصت نشد محبتت را یک بار جبران کنم 😭
می آیی به خوابم
امشب دلم هوای آغوش گرمت و دستهای تپلی که نوازشم می کرد رو داره
وصدای شعر همیشگیت که میخوندی..
دخمل دخملم دخمل …بالشت تنم دخمل
میدونی منم این شعر ها رو برای دخترم میخونم ..میخوام براش خاطره بسازم
مثل تو
بابای بهشتی ام روزت مبارک
بهت قول میدم از کپل تپلت ،مادرمون خوب مراقبت کنم هر چی که وقت نکردم برات انجام بدم به پای مامان که یادگارته بریزم
———–++————
کپل تپل همیشه ورد زبون بابام بود مامانم رو اینطوری صدا میزد ..کپل تپلم ….
اگه به وبلاگم سر بزنی چند تا دلنوشته که تو اوج احساس بودم رو‌میخونی …


#دلنوشته_ای_برای_پدر

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

روزهای آفتابی...شبهای مهتابی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دلنوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس